|
تصوير آخر
فهيمه ميرزا حسيني
در خيالم مي بينم، واضح مي بينم كه ديواري بر سرم فرو مي ريزد و هميشه تصوير ديوار سنگين در حال ريزش درست در لحظه آخر، درست در لحظه اي كه سنگيني اش را با يستي بر جمجمه ام حس كنم از برابر چشمانم محو مي شود اصولا من خيالي نارس دارم . خيالي تصويري اما گنگ و ناكامل . امكان اينكه چنين ديوار سنگيني جمجمه ام را خرد كند به نظرم بسيار است اما همين مغز متلاشي نشده سالهاست كه راه از هم پاشيده شدن را طي مي كند. اين را از وزني كه گردنم تحمل مي كند ، مي فهمم . وزن تخيلاتم روز به روز بيشتر مي شود . فواصل تصاوير ناقص ديوار در حال ريزش در روزهاي آخر هفته مخصوصا شبها ويا بهتر بگويم نيمه شبها كمتر مي شود . كتاب گرچه به نظر مي رسد پناهگاه خوبي براي پنهان شدن و نديدن ديوار است اما حقيقت غير از اين است . ديوار و خيال سنگين اش، باور كردني نيست حتي از درز وسط كتاب ابتدا موذيانه بالا مي آيند و سپس به محض اينكه در تيررس نگاهم قرار مي گيرند تا نزديكي مغزم به من نزديك مي شوند اما مثل هميشه لحظه آخري نيست. كتاب هاي بسياري با تصاوير ديوارهاي ويران شده در جنگ، زلزله و آتش سوزي ديده ام تا شايد اين خيال آزار دهنده مرا تكميل كنند . خيال ناقصي كه با تولدم در من زاده شده و روز به روز كاملتر گرديده است افسوس كه آخرين تصوير پاياني اش را ندارد. د لم مي سوزد ازاين همه زحمت ورنج . نكند اين ديوارهرگزنريزد. درجواني قصد داشتم گزارش ريزش هولناك ديوار سنگيني را برسرم براي روزنامه ها با آب وتاب بنويسم ولي بعد فكر كردم رسالت من بيش ازاين است كه خبر كذبي را به گوشهاي بي گناه مردم برسانم . ديگر ريختن آوار، آجرها وبتونهاي سنگين برسرم تبد يل به يك آرزو شده است راستي چرااين اتفاق نمي افتد... وامشب... به اين همه سال مي اند يشم كه هيچ گاه به دنياي مرموز آن پشت پسله ها خيره نشده ام شايد كه آن سوي پشت ديوار خبري باشد . يكبار و يا بهتر است بگويم آخرين بار كه خيالش به سرم زد ناشيانه نگاهي دزدانه به پشت ديوار كج شده انداختم مه بود يا نبود، غبار بود، به گمانم نبود، چيزي بود يا نبود چشمهايم نديدند. قصد دروغ گويي ندارم. ديوار تا فهميد كه قصد دارم چند وچونش را كشف كنم رفت و ديگر هيچ وقت خيال ريختنش بر سرم نريخت.
|
|